شبای سرد و بارونی، یه احساس زمستونی
یه عالم حرف ناگفته، تفکرهای پنهونی
یه فنجون قهوه تلخ و، یه بغض سرد و بی گریه
تقلای چشام از بغض که می خواد و، نمی گریه
بازم بارون، بازم مهتاب، یه طرح از عکس لرزونش
که تو حوضه خیال من، چه آسون باد لرزوندش
دارم می ترسم از بارون، با یک ابهام و دلشوره
دوباره گم می شم تو شب تو این دنیای وارونه
اثر: حمید رضا ترتیبی-31/03/89
نظرات شما عزیزان: